loading...
منتظر313
تیم منتظر 313 بازدید : 112 سه شنبه 29 اسفند 1391 نظرات (0)

روایت جالبی درباره نوروز+اعمال عید نوروز
 
 
در کتاب مفاتیح نوین آمده است: مراسمى در نوروز میان مردم معمول است و به شکل سنت ملى در میان ایرانیان درآمده که قسمت قابل ملاحظه‌اى از آن، از اموری است که اسلام بر آن تأکید نهاده است.
سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۰۹:۵۴

در اینکه اسلام در برابر عید نوروز چه موضعى دارد، میان صاحب‌نظران گفتگوست. از برخى روایات، اهمیت این روز به عنوان یکى از روزهاى نجات امّت‌ها استفاده مى‌شود.

مرحوم «علاّمه مجلسى» در کتاب «زادالمعاد» مى‌گوید: به سندهاى معتبر از «معلّى بن خنیس» نقل شده است که در روز «نوروز» به محضر امام صادق علیه‌السلام شرفیاب شدم. حضرت به من فرمود: آیا این روز را مى‌شناسى؟ گفتم: فدایت شوم! این روزى است که ایرانیان آن را بزرگ مى‌شمارند، و در این روز براى یکدیگر هدایا مى‌فرستند. امام علیه‌السلام فرمود: این تعظیم و بزرگداشت، به سبب امورى است که از قدیم بوده است که اکنون تفسیر و شرح آن را براى تو بازگو مى‌کنم. (به علاوه حوادث مطلوب دیگرى در این روز اتفاق افتاده است).

سپس امام علیه‌السلام به طور مشروح این امور را ذکر کرد: از جمله فرمود: نوروز، روزى است که خداوند متعال، در آن روز، از ارواح بندگانش پیمان گرفت که او را به یگانگى بپرستند و براى او شریکى قرار ندهند، و به پیغمبران و امامان معصوم علیهم‌السلام ایمان آورند.

این روز، روزى است که طوفان حضرت نوح علیه‌السلام فرونشست و کشتى آن حضرت بر کوه «جودى» قرار گرفت.

نوروز روزى است که رسول خدا صلى الله علیه وآله بت‌هاى کافران قریش را در مکّه شکست و پیش از آن حضرت ابراهیم علیه‌السلام نیز، در این روز بتهاى کافران را درهم شکست.

در این روز، رسول خدا صلى الله علیه وآله به اصحاب خود امر کرد که با على علیه‌السلام به عنوان امیرمؤمنان بیعت کنند (اشاره به این است که روز عید غدیر مصادف با ایام نوروز بوده است).

نوروز، روزى است که قائم آل محمّد علیه‌السلام ظاهر خواهد شد.

آنگاه فرمود: هیچ روز نوروزى نیست مگر آن که ما در آن روز انتظار فرج مى‌کشیم، زیرا از روزهاى ما و شیعیان ما است. آن روز را، مردم عجم حفظ کردند و حرمت آن را نگه داشتند، ولى شما مردم عرب آن را ضایع ساختید. (آنگاه امام اعمالى را براى این روز بیان فرمودند که ذکر خواهد شد).

ولى چون شخص «معلّى بن خنیس» از نظر علماى رجال زیر سؤال است تکیه بر این روایت آسان نیست.

امّا با توجه به اینکه عید نوروز یک عید طبیعى در جهان آفرینش است; فصل زمستان پایان مى‌گیرد، بهار همراه با حیات طبیعت به فرمان خدا شروع مى‌شود، شکوفه‌ها و برگها و گلها بر شاخسار درختان آشکار مى‌گردد و نشاط و جنبش و حرکت در تمام عالم حیات آغاز مى‌شود، همگام و همراه شدن با این پدیده عالمِ آفرینش، همگامى با سنّت‌هاى الهى است.

نکته قابل توجّه این که مراسمى در نوروز میان مردم معمول است و به شکل سنّت ملّى در میان ایرانیان و کشورهاى دیگرى درآمده که قسمت قابل ملاحظه‌اى از آن، در شمار امورى است که اسلام بر آن، (به صورت کلّى) تأکید نهاده است. مانند: نظافت، خانه تکانى، کمک به ارحام و بستگان و افراد نیازمند و آبرومند براى تهیّه لباس و وسایل اوّلیّه زندگى که در سالهاى اخیر در کشور ما ایران به صورت سنّت «هفته نیکوکارى» درآمده است و بسیار پرثمر و مفید است.

دید و بازدید و صله رحم و ملاقات دوستان و رفع کدورتها و بیرون ریختن غم و اندوهها از دل و آماده شدن براى فعّالیّت‌هاى مختلف ثمربخش در سال نو، و مانند اینها، این امور و مانند آن جنبه‌هاى مثبت مراسم نوروزى است.

ولى گاه پاره‌اى از آداب و رسوم شرک آلود، یا گناه آلود دیده مى‌شود که افراد باایمان و خردمند باید آنها را ترک گویند، مانند آتش افروختن در شب چهارشنبه آخر سال (به نام چهارشنبه سورى) و دست زدن به کارهاى خطرناکى که همه سال ضایعه‌هاى زیادى براى جوانان و نوجوانان به بار مى‌آورد و امثال آن.

در مجموع، عید نوروز و مراسم آن، هم به خاطر بعضى روایات و هم به خاطر آثار مثبتى که دارد، نباید حذف شود، ولى باید بعضى از مراسم منفى و ناپسندِ آن را کنار گذاشت. این است روش اولوالالباب و صاحبان اندیشه!
بقیه در ادامه مطلب مشاهده کنید

تیم منتظر 313 بازدید : 90 شنبه 26 اسفند 1391 نظرات (1)

 

بسم الله الرحمن الرحیم





امام محمد باقر (ع) فرمود: جوان (مردی) از بنى هاشم که نشانی در دست راست خود دارد با بیرقهاى سیاهى از طرف خراسان خروج میکند که شعیب بن صالح در جلو او خواهد بود و با پیروان سفیانى جنگ کرده آن‏ها را شکست میدهد

(الملاحم و الفتن- ص52- باب97)
امام الباقر (علیه الیلام) قال: یخرج شاب من بنی هاشم بکفه الیمنى خال من خراسان برایات سود بین یدیه شعیب بن صالح یقاتل أصحاب السفیانی فیهزمهم


Imam Bagher (AS) said: A young (face) man will rise from Bani-Hasheem with a sign in his right hand and will come from Khorasan with black flags; in front of him is Shuaib bin Saleh fighting with Sofiani followers and defeating them. /Malahem va Fetan- Page52- Bab97

تیم منتظر 313 بازدید : 148 شنبه 26 اسفند 1391 نظرات (1)

 

بسم الله الرحمن الرحیم

در تفسیر ثعلبى از ابوذر روایت شده: روزى نماز ظهر را با پیامبر اکرم خواندم، مستمندی از مردم درخواست کمک کرد، کسى او را پاسخ نداد.
 فقیر گفت: خداوندا شاهد باش من در مسجد پیغمبر از مردم چیزى خواستم ، کسى توجه نکرد.
على (ع) در حال رکوع بود، با انگشتی که انگشترى در آن بود اشاره کرد، فقیر جلو آمد و انگشتر را گرفت.

چیزی نگذشت آیه قرآن نازل شد:
همانا ولى شما خداوند است و فرستاده او و کسانى که ایمان آورده و نماز را به پا داشته و زکوه خود را در حال رکوع مى پردازند. (سوره مائده – آیه55) 

این واقعه را بسیارى از پیشوایان تفسیر و حدیث تایید کرده اند مانند:
 1 - طبرى در تفسیرش ج 2 ص 165
 2- واحدى در اسباب النزول ص 147
3- فخر رازى در تفسیر کبیر جلد سوم ص 431
4- آلوسى در " روح المعانى جلد دوم ص.329
66 منبع را کتاب الغدیر ذکر کرده که این داستان و آیه مربوطه را در تاریخ اسلام تأیید کرده اند

کتاب الغدیر – باب آیات در شأن امام علی(ع) – نوشته علامه امینی



تیم منتظر 313 بازدید : 112 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (2)

 

بسم الله الرحمن الرحیم


پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) در یکی از مسافرتها همراه جمعی از اصحاب خود در سرزمین خالی و بی آب و علفی فرود آمدند و به یاران خود فرمودند: هیزم بیاورید تا آتش روشن کنیم.
اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! اینجا سرزمینی خالی است و هیچ گونه هیزمی در آن وجود ندارد.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بروید هر کس هر مقدار می تواند هیزم جمع کند و بیاورد.
یاران به صحرا رفتند و هر کدام هر اندازه که توانستند، ریز و درشت، جمع کردند و با خود آوردند. همه را در مقابل پیغمبر صلی الله علیه و آله روی هم ریختند. مقدار زیادی هیزم جمع شد.
در این وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: گناهان کوچک هم مانند این هیزمهای کوچک است. اول به چشم نمی آید، ولی وقتی که روی هم جمع می گردند، انبوه عظیمی را تشکیل می دهند.

آنگاه فرمود: یاران! از گناهان کوچک نیز بپرهیزید. اگر چه گناهان کوچک چندان مهم به نظر نمی آیند؛ هر چیز طالب و جستجو کننده ای دارد. جستجو کنندگان! آن چه را در دوران زندگی انجام داده اید و هر آن چه بعد از مرگ آثارش باقی مانده است، همه را می نویسد و روزی می بیند که همان گناهان کوچک، انبوه بزرگی را تشکیل داده است.


داستان های بحار الانوار ، ج2 ، ص32-33

تیم منتظر 313 بازدید : 92 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)

 

عمریست سزاوار حضورت نشدیم ، عمریست سزاوار ظهورت نشدیم ...
آخرین جمعه سال 91 ، و باز هم انتظار برای موعودی که هنوز لیاقت حضور و ظهورش را نیافته ایم ...
اللهم عجل لولیک الفرج ، اللهم عجل لولیک الفرج ، اللهم عجل لولیک الفرج ، اللهم عجل لولیک الفرج ...

تیم منتظر 313 بازدید : 110 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (1)

 

بسم الله الرحمن الرحیم


در مدینةالنبی شایعه شده بود که پیامبر در صحنه جنگ احد کشته شده است... زنها برای‏ یافتن خبر صحیح از حال پیامبر، رهسپار «کوه اُحُد» بودند.
در میان راه منظره ای عجیب توجه همه را به خود جلب کرد... زنی که بدن سه شهید را بار بر شتر کرده، از میدان جنگ برمی گرداند.
گویا کوچک‏ترین‏ مصیبتی ندیده، در مقابل پرسش زنها، با گشاده‏رویی گفت: خبر خوشی دارم، پیامبر زنده و سالم است... در برابر این نعمت بزرگ تمام مشکلات کوچک و ناچیز است.
گفتند این شهدا چه کسانی هستند؟ گفت: شوهرم، فرزندم و برادرم که به مدینه‏ می‏برم!


منبع: فروغ ابدیت - آیت الله جعفر سبحانی

تیم منتظر 313 بازدید : 164 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (1)
ثامن تم : دعا درحق همسایه
امام حسن مجتبی (ع) می گوید: شبی- شب جمعه ای – مادرم به عبادت ایستاد وتا صبح عبادت کرد. ((حتی انفجرت عمود الصبح)).تا وقتی که طلوع فجر شد.مادر من از سرشب تا صبح مشغول عبادت بود و دعا و تضرع کرد. امام حسن (ع) می گوید – طبق روایت – شنیدم که دائم مومنین و مومنات را دعا کرد؛ مردم را دعا کرد؛برای مسائل عمومی دنیای اسلام دعا کرد.صبح که شدگفتم : ((یا اماه ! )) ؛ ((مادرم!)) ((لم لا تدعین لنفسک کما تدعین لغیرک)) ؛ ((یک دعا برای خودت نکردی! یک شب تا صبح دعا،همه برای دیگران!؟)) درجواب فرمود: ((یا بنی ،الجار ثم الدار)) ((اول دیگران بعد ما!)) این ، آن روحیه ی والاست.

برگزیده از کتاب قطره از دریا نشانی میدهد.
مقام ومنزلت حضرت زهرا(ع)
حضرت آیت الله العظمی خامنه ای
تیم منتظر 313 بازدید : 119 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 


گنجشک نر با ماده ی خود گفت: چرا نمی گذاری با تو جفت شوم؟ من اگر بخواهم می توانم قبه ی سلیمان را به منقار بکَنم و به دریا افکنم! 


سخن گنجشک به گوش سلیمان رسید. نبی خدا تبسم نمود و به گنجشک نر گفت: آیا این ادعایی که کردی را می توانی انجام دهی؟! 


گفت: نه رسول خدا، اما شخص، خودش را نزد زنش، بزرگ جلوه می دهد و عاشق را بر آنچه می گوید نباید ملامت کرد. 


سلیمان با ماده سخن گفت: چرا از او رو می گردانی و به او بی اعتنایی می کنی؟ در حالیکه او ادعای محبت با تو را میکند! 


گنجشک ماده گفت: ای رسول خدا! او دروغ می گوید و ادعایش باطل است. چون به جز من، دیگری را هم دوست دارد. 


سخن گنجشک در دل سلیمان اثر کرد و بسیار گریست و چهل روز از عبادتگاه خود بیرون نشد و دعا می کرد که خداوند دل او را از محبت غیر او پاک گرداند و مخصوص محبت خود گرداند... 


کتاب گناهان کبیره- شهید دستغیب

 

تیم منتظر 313 بازدید : 118 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (1)

 

بسم الله الرحمن الرحیم

روزی غلامان امام رضا علیه‏ السلام میوه می‏خوردند و در حالی که هنوز یک میوه را به طور کامل نخورده بودند، آن را بر زمین می‏انداختند.
حضرت به آنان فرمودند: سبحان‏ الله... اگر شما نیازی ندارید، اسراف نکنید زیرا انسان‏ هایی هستند که به آن نیاز دارند. این میوه‏ ها را به نیازمندان بدهید.
بحارالانوار-جلد49




عبدالله بن سوقه و تمیم بن یعقوب سراج، هنوز امامت پیشوای هشتم را قبول نداشتند... یکروز به دنبال ایشان راه افتاده بودند که به یک دسته آهو رسیدند. بچه آهویی جدا از دسته ایستاده بود. آنها دیدند که چطور امام به آهو اشاره کردند و بعد در حالی که هیچ انتظارش نمی‌ رفت بچه آهو پیش آمده و نزدیک شد. اینکه او چطور معنی اشاره علی بن موسی الرضا (علیه السلام) را فهمید، گیجشان کرده بود. عبدالله و ابن یعقوب دورتر ایستاده بودند اما می ‌توانستند ببینند که آهو در میان دست‌ های حضرت بیتابی می‌ کند. حضرت دست بر سر آهو می‌ کشید و چیزهایی را زمزمه می‌ کرد. عبدالله و ابن یعقوب به بچه آهو خیره مانده و فقط چیزهایی را حس می‌ کردند. بچه آهو در حالی که اشک می‌ ریخت از پیشوا جدا شد و رفت!
حضرت امام رضا (علیه السلام) به سمت آن دو برگشتند و قبل از اینکه آنها سؤالی بکنند فرمود: می‌ دانید آن بچه آهو چه گفت؟ آنها سری تکان دادند یعنی که نمی دانند.
امام فرمود: «وقتی آن آهو را صدا زدم با خوشحالی پیش من آمد. گفت امیدوار بوده از گوشت او خوراکی تهیه کرده و بخورم. اما وقتی به او گفتم برود ناراحت شد و اشک ریخت. دلیل گریه‌ اش همین بود.»
عبدالله قبل از این توضیح چیز هایی را کم و بیش دریافته بود. آن موقع احساس می‌ کرد وجودش به طرز غریبی آرام گرفته و رها شده است، آنهم بی ‌آنکه سعی کرده باشد. به چشمان ابن یعقوب خیره مانده بود. دیگر از بی‌ اعتقادی که تا ساعتی قبل گریبانگیرشان بود خبری نبود، چون که حقیقت غافلگیرشان کرده بود. هر دو روی به حضرت کردند و گفتند: «شهادت می دهیم که تو حجت خدا بر روی زمین هستی»
برداشتی از بحار الانوار-جلد49-روایت60

 

تعداد صفحات : 3

درباره ما
لینک با ما
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 92
  • کل نظرات : 51
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 26
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 61
  • باردید دیروز : 32
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 160
  • بازدید ماه : 457
  • بازدید سال : 1,606
  • بازدید کلی : 23,947
  • کدهای اختصاصی