loading...
منتظر313
تیم منتظر 313 بازدید : 735 سه شنبه 06 فروردین 1392 نظرات (0)
افسران - مادرم رفت پشت در اما...شعر از سید حمیدرضا برقعی

گفت : در می زنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
این صدا، نه صدای طوفان است
مزن این خانهء مسلمان است
مادرم رفت پشت در، اما

گفت:آرام ما خدا داریم
ما کجا کار با شما داریم
و اگر روضه ای به پا داریم
پدرم رفته ما عزاداریم
پشت در سوخت بال و پر، اما

آسمان را به ریسمان بردند
آسمان را کشان کشان بردند
پیش چشمان دیگران بردند
مادرم داد زد بمان! بردند
بازوی مادرم سپر،اما

بین آن کوچه چند بار افتاد
اشک از چشم روزگار افتاد
پدرم در دلش شرار افتاد
تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-
گفت: یک روز یک نفر اما...

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
لینک با ما
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 92
  • کل نظرات : 51
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 25
  • آی پی دیروز : 12
  • بازدید امروز : 28
  • باردید دیروز : 65
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 28
  • بازدید ماه : 198
  • بازدید سال : 1,347
  • بازدید کلی : 23,688
  • کدهای اختصاصی