loading...
منتظر313
تیم منتظر 313 بازدید : 186 دوشنبه 05 فروردین 1392 نظرات (0)

نان پخته بود تا که نگویند فاطمه
دستش برای مردم دنیا نمک نداشت

پیش تنور صورت او سرخ تر که شد
دیگر کسی به داغ گل سرخ شک نداشت

خم شد که نان را بزند بر دل تنور
بغضش شکست ؛ صورت گلها که چک نداشت

دستش به گریه رفت که نان را درآورد
کاش استخوان بازوی خانم ترک نداشت

نانی برای سائل فردای خویش پخت
با اینکه گندمی به حساب فدک نداشت


روز آخر..

هی بال بال می زند این روز آخری
گشته هوای خانه مادر کبوتری

آغوش باز کرده به دنبال بچه هاست
گل کرده باز در دلش احساس مادری

دست شکسته اش که به کاری نمی رود
مشغول بچه ها شده با دست دیگری

پا شد که باغ پیرهنش را بشوید از
گل های زخم خورده ایام بستری

گاهی میان گریه خود حرف می زد و
می گفت: آه... ای پدر! آیا دم دری!؟

اسپند دود میکند اسما برای او
کوری زخم چشم مدینه تو بهتری

اسما غروب شد دل خانم گرفته است
باید لباس رفتن او را بیاوری

برچسب ها ای وای مادرم.. ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
لینک با ما
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 92
  • کل نظرات : 51
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 27
  • آی پی دیروز : 12
  • بازدید امروز : 30
  • باردید دیروز : 65
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 30
  • بازدید ماه : 200
  • بازدید سال : 1,349
  • بازدید کلی : 23,690
  • کدهای اختصاصی